داستان ازدواج این مرد با دختر زیبای کشاورز

داستان ازدواج این مرد با دختر زیبای کشاورز

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر زیباروی کشاورزی بود؛ نزد کشاورز رفت تا از او اجازه بگیرد. کشاورز براندازش کرد و گفت: «پسر جان، برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر رو یک به یک آزاد می کنم، اگر توانستی دم هر کدام از این سه گاو را بگیری، می توانی با دخترم ازدواج کنی.»