مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر زیباروی کشاورزی بود؛ نزد کشاورز رفت تا از او اجازه بگیرد. کشاورز براندازش کرد و گفت: «پسر جان، برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر رو یک به یک آزاد می کنم، اگر توانستی دم هر کدام از این سه گاو را بگیری، می توانی با دخترم ازدواج کنی.»
![کافی نتIR: دانلود نرم افزار logo](/templates/Default/images/header_logo_bg.png)