حکایت قدر عافیت کسی داند

 حکایت قدر عافیت کسی داند

پادشاهی با غلامی در کشتی نشسته بود و غلام تا آن روز، هرگز دریا ندیده بود و محنت کشتی نیازموده، گریه و زاری درنهاد و لرزه بر اندامش افتاد. هرچه کردند آرام نمی گرفت و از رفتار او اوقات پادشاه تلخ شد...