حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود ، مردی میان سال در زمین کشاورزی مشغول کار بود . بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند . روستایی بی نوا با ترس در مقابل تخت حاکم ایستاد.
آخرین اگهی های ارسالی چنی [دانلود اپلیکیشن چنی]
:: کیف کاموایی بدون شل و مو مو شدن تضمینی ۱۹۹هزارتومان
:: کیف و کلاه کاموایی تابستونی ۴۹۹هزارتومان
:: هندا ۱۲۵ مدل ۸۹
:: کد مورس همستر 23 خرداد | کد مورس بازی همستر امروز چهارشنبه 23 خرداد 1403
:: قاب گوشی برند space لوکس و خاص
:: کارت بازی همستر روزانه
:: کارت های همستر 21 خرداد 1403
:: روسری پاییزه
:: چندعدد فلاکس استیل استوانه ۷۵۰ سی سی نو با جعبه
:: چند عددکتری ۵ لیتر استیل لوله لولهای نو
:: کارد و چنگال و کارد میوه خوری دسته رنگی
:: دورفرمان و کاور داشبورد پراید
:: شال کلاسیک
:: آموزش ورود به بازی همستر تلگرام
:: خریدار حواله
:: قاب گوشی سامسونگ مدل A34
:: نی نی لای لای با موتور بلغاری
:: گوسفند زنده بره نر ماده با پلاک بهداشتی پخش تمام نقاط تهران
:: پخش دام زنده گوسفند نر وماده
:: سریالهای جذاب ایرانی
:: مجسمه ثروت
لینک های ثابت [مشاهده تمام لینک ها]
- :: دانلود تقویم سال 1403 تقویم فوق العاده زیبا HD Wallpaper Calendar(بازدید :2289)
- :: قمر در عقرب چیست ؟ +جدول کامل روزهای قمر در عقرب سال 1403(بازدید :5955)
- :: طالع بینی جالب و نام سال 1403 برای متولدین تمام ماه ها 1403(بازدید :82)
- :: مهمترین رویداد های نجومی قابل رویت در ایران در سال 1403(بازدید :602)
- :: رنگ سال 2024 چیست؟ رنگ مد در سال 1403 اعلام شد(بازدید :2021)
- :: ویتامین های مورد نیاز پوست برای زیبایی و سلامت(بازدید :14335)
- :: معرفی پرفروش ترین فیلم های سال 2024 + جدول(بازدید :1693)
- :: جدیدترین مدل دکوراسیون شیک و لاکچری 2024(بازدید :75)
- :: تونل زمان عکس های دیدنی از سفر به گذشته(بازدید :3790)
حکایت حاکم نیشابور و مرد کشاورز
- :: بازديد: 4504
- :: دسته: اخبار خواندنی از دنیای وب / سرگرمی / شهر حکایت
حکایت دنیا و تنور نانوایی
- :: بازديد: 3352
- :: دسته: اخبار خواندنی از دنیای وب / سرگرمی / شهر حکایت
دیدی نانوا چطور خمیر نان سنگک را پهن میکند و در تنور میگذارد؟
حکایت شاگرد پارچه فروش
- :: بازديد: 3003
- :: دسته: اخبار خواندنی از دنیای وب / سرگرمی / شهر حکایت
درب مغازه آمد. دستور داد مقدار زیادی جنس بزّازی و پارچه های زیبا جدا کردند. آن گاه به بهانه این که قادر به حمل پارچه ها نیست، به علاوه پول هم همراه ندارد، گفت: « پارچه ها را بدهید تا این "جوان" بیاورد، در خانه تحویل دهد و ...
حکایت مهمان عزیز و میزبان خسیس
- :: بازديد: 2226
- :: دسته: اخبار خواندنی از دنیای وب / سرگرمی / شهر حکایت
شخصی به مهمانی دوست خسیسی رفت. به محض اینکه مهمان وارد شد. میزبان پسرش را صدا زد و گفت: «پسرم! امروز مهمان عزیزی داریم، برو نیم کیلو از بهترین گوشتی که در بازار است برای او بخر.»
رحمت به دزد سرگردنه / حکایت
- :: بازديد: 2313
- :: دسته: اخبار خواندنی از دنیای وب / سرگرمی / شهر حکایت
روزي بود، روزگاري بود. در آن روزگار، جز اسب و الاغ و شتر، وسيله اي براي سفر و رفتن از شهري به شهر ديگر وجود نداشت. راه ها پر از خطر بود. مردم گروه گروه و به صورت کاروان به سفر مي رفتند تا بتوانند با دزدهايي که در پيچ و خم راه ها و گردنه هاي سرد و دشوار کمين کرده بودند، مقابله کنند.
پارسا یعنی وارسته از دلبستگی به دنیا / حکایت
- :: بازديد: 1583
- :: دسته: اخبار خواندنی از دنیای وب / سرگرمی / شهر حکایت
پادشاهی دچار حادثه خطیری شد. نذر کرد که اگر در آن حادثه پیروز و موفق گردد. مبلغی پول به پارسایان بدهد. او به مراد رسید و کام دلش بر آمد. وقت آن رسید که به نذرش وفا کند، کیسه پولی را به یکی از غلامان داد تا آن را در تامین مخارج زندگی پارسایان به مصرف برساند. آن غلام که خردمندی هوشیار بود هر روز به جستجو برای یافتن زاهد می پرداخت و شب نزد شاه آمده و کیسه پول را نزدش می نهاد و می گفت: (هرچه جستجو کردم زاهد و پارسایی نیافتم.)
حکایت اسیری که دشنام داد ولی پادشاه دعا شنید
- :: بازديد: 2674
- :: دسته: اخبار خواندنی از دنیای وب / سرگرمی / شهر حکایت
پادشاهی قصد کشتن اسیری کرد. اسیر در آن حالت ناامیدی شاه را دشنام داد. شاه به یکی از وزرای خود گفت: او چه می گوید؟ وزیر گفت: به جان شما دعا می کند. شاه اسیر را بخشید.
وزیر دیگری که در محضر شاه بود و با آن وزیر اول مخالفت داشت گفت: ای پادشاه آن اسیر به شما دشنام داد.
حکایت اسیری که دشنام داد ولی پادشاه دعا شنید
- :: بازديد: 2674
- :: دسته: اخبار خواندنی از دنیای وب / سرگرمی / شهر حکایت
پادشاهی قصد کشتن اسیری کرد. اسیر در آن حالت ناامیدی شاه را دشنام داد. شاه به یکی از وزرای خود گفت: او چه می گوید؟ وزیر گفت: به جان شما دعا می کند. شاه اسیر را بخشید.
وزیر دیگری که در محضر شاه بود و با آن وزیر اول مخالفت داشت گفت: ای پادشاه آن اسیر به شما دشنام داد.