داستان زیبای پیرمرد و زمین کشاورزی

داستان زیبای پیرمرد و زمین کشاورزی

پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می‌کرد.او می‌خواست مزرعه سیب‌زمینی‌اش را شخم بزند اما این کار خیلی سختی بود.تنها پسرش که می‌توانست به او کمک کند، در زندان بود!

داستان زیبای پیرمرد و زمین کشاورزی

داستان زیبای پیرمرد و زمین کشاورزی

پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می‌کرد.او می‌خواست مزرعه سیب‌زمینی‌اش را شخم بزند اما این کار خیلی سختی بود.تنها پسرش که می‌توانست به او کمک کند، در زندان بود!

حکایت مهمانی دادن دو دوست

گویند در زمان های قدیم دو نفر بودند که رفاقت و صمیمیت آنها زبانزد خاص و عام بود و خیلی با صداقت رفتار می کردند .
روزی یکی از آن دو دوست به مهمانی دوست خود رفت . میزبان درضیافت او تکلف کرد و انواع غذاها را آماده کرد و اگر پول نداشت ، ازمغازه ها نسیه گرفت ، تا به مهمان خوش بگذرد .بعد از سه روز مهمان عزم رفتن کرد ، و وقت خداحافظی گفت : واقعا که رسم مهمانداری را بلد نبودی ! اگر زمانی به مهمانی من بیایی ، به تو آیین مهمانداری را یاد می دهم .میزبان خجل شد و اندیشید در ضیافت او چه کوتاهی کرده و کدام نکته را فرو گذاشته و انجام نداده ام .

حکایت مهمانی دادن دو دوست

گویند در زمان های قدیم دو نفر بودند که رفاقت و صمیمیت آنها زبانزد خاص و عام بود و خیلی با صداقت رفتار می کردند .
روزی یکی از آن دو دوست به مهمانی دوست خود رفت . میزبان درضیافت او تکلف کرد و انواع غذاها را آماده کرد و اگر پول نداشت ، ازمغازه ها نسیه گرفت ، تا به مهمان خوش بگذرد .بعد از سه روز مهمان عزم رفتن کرد ، و وقت خداحافظی گفت : واقعا که رسم مهمانداری را بلد نبودی ! اگر زمانی به مهمانی من بیایی ، به تو آیین مهمانداری را یاد می دهم .میزبان خجل شد و اندیشید در ضیافت او چه کوتاهی کرده و کدام نکته را فرو گذاشته و انجام نداده ام .